کسی که بی تو تمنّای یک ثواب کند
گناه کرده و خود را چه بد کباب کند
مثال دشمنت ای جان دقیقا آن فرد است
که با کمال عطش رو به هر سراب کند
نخورده ام می و هرگز نیاز من نشود
که یاد و وصف تو خود کار صد شراب کند
مناقبت به خدا ذکر انس و هم ملک است
بگو چگونه بخوانم که فتح باب کند
قیاس حسن تو با ماه عادلانه که نیست
چرا که خاک کفت کار آفتاب کند
کجا به شرح تو این دست و لب توان دارد
مگر حکایت این قصه را رباب کند
هر آن لقب که خدا کرده اختصاصی تو
مگر که مشرک دل مرده انتساب کند
اگر به جز تو به کوثر کسی شود ساقی
به روح ذایقه ام طعم منجلاب کند
فدای غیرت دستت که با تکانی سخت
در از دژی بکند،نقشه ها براب کند
به جز جهنم سوزان جزای عاشق نیست
مگر شفاعت او را ابوتراب کند
ا
اگر میخواهی ای دانا پناهی
بخوان یعسوب مارا گاه گاهی
غلام دلبر هستم ، در غلامی
نمی بینم به غیر از پادشاهی
اگر در آسمانم یار باشد
نمی خواهم نه خورشید و نه ماهی
نخوان بی او نماز و روزه کم کن
که دین بی او ندارد جز تباهی
نباشد لطف او در هر دو دنیا
نباشد قسمتم جز رو سیاهی
قیاسش با هر آنکس غیر شارع
تماما هست یک فعل گناهی
فروشد هر که مهرش را به دنیا
خدایی بر سرش رفته کلاهی
به سوی مقصد قرب الی الله
به جز راهش نباشد هیچ راهی
تمام ملک دل را کرد تسخیر
به یک آهی ، نه با لطف سپاهی
به حسنش عادیات و سوره ی لیل
نمی دارند کاری جز گواهی
نگار ما گُلی باشد که آن نوح
به پیشش نیست غیر از یک گیاهی
چه باشد آرزوی خاک بودن؟
بگو مطرب به رِنگ چارگاهی
جوابم داد : گفت عاشق به محشر
ولایش میشود ما را پناهی