حافظیه ی خرم آباد
اشعاری از بزرگان و بنده
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:, توسط داوود امیری |

 

میخورم خون و دل حسرت از این بی یاری

 

چه کنم ، چاره چه باشد که قضا شد کاری

 

باز کن سینه ی بی کینه ام و پاک ببین

 

که در آن نیست به جز خواهش یک دیداری

 

هر که بیمار شد ایّوب نخوانش ، ای دوست

 

شاید این اصل عذابست نه یک بیماری

 

نور ایمان نه به جادوست نه با آرایش

 

صورت خار ندارد خبر از گلذاری

 

بنده با بندگیش ، کافر و کفرش ، هم سو

 

طالب دین شده ای یا یکی از کفّاری

 

تا که از ساقه ی گل خار به دستت بنشست

 

نشو تسلیم به زخمی که رسید از خاری

 

آبرو را نکنی تخته ی آن بازی نرد

 

که در آن باخت و بُردت همه باشد خواری

 

شبهه در مال دقیقا مَثَل آن گنج است

 

که شده خانه ی یک عقرب و جای ماری

 

شوخی بیشتر از حد نکن ای رهرو عشق

 

از تو حیف است ببینند چنین رفتاری

 

عاشق از بخت شکایت کن و از یار نکن

 

منتظر باش و دعا کن که تو خود ناچاری

 

 

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.