ای مهدی صاحب زمان دور از تو ام دورم ز جان
تا کی به لبها الامان تا کی بمانم بی نشان
دور از تو اما با تو ام،خاکم به زیر پای تو
فرمانروای دل تویی سلطان جسمی،شاه جان
صدها قصیده صد غزل،از وصف حسنت عاجز است
ای روح دنیا العجل،ای شاه شاهان الامان
جایت در اینجا خالی است،یک لحظه دوری سالی است
با میم و ها یک دالی است،یا بعد آنان شد عیان
در راه مولا کار کن،شیطان تن را خوار کن
در پای نفست خار کن،با دل بگو صاحب زمان
اسرا بخوان شب جمعه ها،از دار دنیا شو رها
جان و دلت را کن فدا،گو العجل را با زبان
با جام عشقش مست شو،از نیستی یک هست شو
با راه او یک دست شو،دوری بکن از این و آن
چون رفته ای تا طور او،آیا تو دیدی نور او؟
داری به دل از شور او،یا شور داری از جهان؟
در بحر او طوفان کجا ، سوراخ بر کشتی چرا
ای ماهی یونس نیا،حالا به خضرم میهمان
گویم از او افسانه ها،دارد به دلها خانه ها
دامست بی او دانه ها،بی او توان ها ناتوان
چون مصطفی کردار او،زهرای اطهر یار او
آداب قرآن کار او ،هرگز نگنجد در گمان
رفتار او حیدر نشان،او جان من جان جهان
هم شاه دل هم شاه جان،هم این چنین و هم چنان
ای آفرینش را نگین،ای باعث ایمان و دین
کی بی تو میماند زمین،کی بی هست این آسمان
زارم بیا یاری بکن،درمانده ام کاری بکن
باران لطفت را ببار،چون خشک شد این بوستان
نوحی به کشتی جهان،هم پیر باشی هم جوان
هم در زمین و آسمان،پیدا تو باشی هم نهان
سوختم من با غمت،آخر بمیرم در همت
امّا تو قبل از مردنم،یک بار من را هم بخوان
دجّال دارد فتنه ها،راهم کن از راهش جدا
یک ایمنی من را بده، از فتنه ی آخر زمان
دستم بگیر ای دست گیر،ای بی مثل ای بی نظیر
من با تو هستم چون بهار،دور از تو میباشم خزان
پایان این شعرم چنین،میگویم ای جویای دین
دوری کن از شیطان و نفس،تا او دهد خود را نشان
تا به کی لاف به تعجیل ظهور
تا به کی گوش کر و دیده ی کور
شک و تردید و گناهای زیاد
کرده ما را همه از یار چه دور
یوسف گمشده ماییم نه او
اوست آن حضرت یعقوب صبور
حیف دلها شده پابند هوس
رفته از سینه ی ما قلب شکور
چند چوپانی و خدمت به شعیب
نظری کن سوی آن آتش طور
یا شکایت نکن از ظلم و ستم
یا که با ظلم نزن بر سر مور
پخته با عشق شو و داغ نشو
هر زمان دور شو از دام غرور
لغزش و جهل و خطا کار تو نیست
ساکن عالم قدسی نه قبور
زنگ آیینه ی دل را به دعا
پاک کن تا بشود سینه بلور
عاشقا منتظر یار بمان
از شبت تا سحر صبح ظهور